عشق فرمان داده که به تو فکر کنم
روز و شب زیر لبم اسم تو را ذکر کنم
دوستم داشته باش... دوستم داشته باش
من به آن می ارزم که به من تکیه کنی
گل اطمینان را تو به من هدیه کنی
من به آن می ارزم که در این قربانگاه، تو به دادم برسی
تو نجاتم بدهی از غم بی هم نفسی
تو به آن می ارزی که گریه بارانم را به تو تقدیم کنم
دوستم داشته باش... دوستم داشته باش
من به آن می ارزم که به من تکیه کنی
گل اطمینان را تو به من هدیه کنی تو به آن می ارزی که اسیر تو شوم و به یمن نفست آن قدر زنده بمان تا که پیر تو شوم تو به آن می ارزی که گریه بارانم را به تو تقدیم کنم...