اظهارات عجيب موسوي و هاشمي در جلسه وقف دانشگاه آزاد

اظهارات عجيب موسوي و هاشمي در جلسه وقف دانشگاه آزاد

 


 

موضوع دانشگاه آزاد وقف اموال 250 هزار ميلياردي آن از حدود سه سال قبل به يکي از مهمترين سوژه‌هاي خبري کشور تبديل شده بود.

بر پايه گزارش نشريه 9 دي، موضوع در کش و قوس حرکت اصلاحي شوراي عالي انقلاب فرهنگي از يک سو و تلاش هيأت امناي دانشگاه آزاد براي حفظ وضعيت موجودش از سوي ديگر در حالي به يکي از مهمترين موضوعات کشور تبديل شد که روز تصويب طرح جنجالي آن در مجلس، يکشنبه سياه نام گرفت.

:: موضوعات مرتبط: بحث هاي جنجالي، ،
:: برچسب‌ها: موسوي, كروبي, دانشگاه آزاد,
نویسنده : Mehr
من فروشی نیستم !

مهرداد در دنیا زیاد است .اگر که می شد با تمام مهرداد ها در همین بلاگ می نوشتیم خیلی خوب بود و کلا دور هم خیلی خوش می گذشت .

 

اما به www اول بلاگم قسم که این بلاگ فروشی نیست .خانومی که برای تولدش که ازقضا نامش مهرداد است این بلاگ را نشان کرده ای بهتر نیست با صرف هزینه 10 هزار تومان یک دومین دات کام بگیری و خیلی بهتر سورپرایزش کنی و حتی میشه دومین رو روی بلاگ پارک کرد به خدا.

تا الان بیشتر از 10 درخواست برای خرید این بلاگ داشته ام برای همین مجبور به نوشتن این چرندیات شدم .اگر من هم فروشی بودم این بلاگ هم فروشی است اصلن مگر می شود حسی را فروخت ؟ (چقدر شعار گونه بود این جمله ی آخر حال ما هم بد شد )

:: موضوعات مرتبط: بحث هاي جنجالي، ،
:: برچسب‌ها: انتهاي روياي الهه عزيز,
نویسنده : Mehr
هنوز عاشقتم...!!!

 

 

 

صندوقچه خاک خورده ی زندگیم را گشودم..تا مفهوم عشق در زندگی کردن را در یابم..امید داشتم نوری بتابد و من آن عشق را در یابم...آیا عشــــق زندگیــــــم هــنوز در آن صندوقچـــــه کوچک من بود؟؟ امید داشتم هنوز باشـــــد!!!!

 

اما وقتی آن را گشودم چیزی از عشق در آن پیدا نکردم...! یک مشت خاطره بود..یک مشت دفتر خاطرات...یک مشت خاک و آن چیــــــزی که از مـــن مانده بود حسرت بود...!!!آن حسرت تمام وجودم را فرا گرفت..!به طوری که حتی حس می کردم مرا در قفس گذاشته اند..و از خاک و زندگی دور میکنند..!!آیا چنین بود؟؟؟

دفتر خاطرات را ورق میزدم...به امید پیدا کردن عشق...اما چیزی در آن ندیدم...جز نوشته هایی بر روی کاغذ..  انگار به من لبخند می زدند...و میگفتند مارا بخوان...آنها نمی دانستند من فرصت اندکی دارم..و وقت خواندن ندارم...باز شروع به گشتن کردم...شاید چیزی بیابم...ورق ها را زیر و رو کردم...چیزی نبود هیچ نشانی از عشق ندیدم...

ولی در ته صندوقچه یک گل سرخ بود...آن گل سرخ خشکیده نشده بود...و بوی معطر گل سرخ همه جا را پر کرد...و آن نشانی از عشق بود که به خاطرش فرسنگ ها را رفتم تا آن را بیابم  و زندگی خاک خورده ام را با عشق بسازم...بی آنکه بدانم عشق در درونم است...نه جای دیگر..و من چشم انتظار در حسرت یک نگاه تو  به انتظار نشسته ام...!!!

و من همچنان تا ابد همین جا همراه تمام اشکهایم کنار پلکان شک و تردید در انتظارش خواهم ماند ...اما همیشه حس غریبی به من میگوید که اگر می خواست برگردد هرگز نمی رفت...!!!!

 

:: موضوعات مرتبط: معرفي، دل نوشته ها، بحث هاي جنجالي، ،
:: برچسب‌ها: انتهاي روياي الهه عزيز,
نویسنده : Mehr