شيخ را گفتند : كه فلان كس بر روي آب مي رود . گفت سهل است چغزي و صعوه اي نيز بر روي آب مي رود.گفتند : فلان كس در هوا مي پرد.گفت : زغن و مگس نيز در هوا مي پرد .گفتند : فلان كس در يك لحظه از شهري به شهري ميرود.شيخ گفت : شيطان تيز در يك نفس از مشرق به مغرب مي رود. اين چنين چيز ها را چندان قيمتي نيست. مرد آن بود كه در ميان خلق بنشيند و برخيزد و بخورد و بخسبد و بخرد و بفروشد و در بازار در ميان خلق ستد و داد كند و زن خواهد و با خلق در آميزد و يك لحظه از خداي غافل نباشد.