![]() |
یک شنبه 17 بهمن 1389 |
شبحی سرد و غمگین کوچه را پیش می رفت .
خالی از حجم ، بی نگاهی که ،
که ،
زمین خسته بود ، آسمان خاموش
بی نهایت تاریک ،
گام هایش آوار تن فرسوده اش را می کشید.
همچنان خالی ، همچنان سرد ،
اندوه ،
قاب شکسته ی صورتی بی روح ،
تراوش مرگ ،
بی نهایت ممتد کوچه .
بی سایگی ، چه اندوهناک ،
شبحی بی سایه حتی .
خشم وحشی شب
بی مکانی جسم ، بی خوابی تن ،
شبحی بی روح .
بی مرگ .
بی خاطره .
تنها شبحی سرد و غمگین .
نظرات شما عزیزان:
![]() نویسنده : Mehr
![]() |