سلام هوا !

هواي ابري
باران خواهد باريد
زمين تشنه است
زمين دهان باز كرده است
تا سيراب شود از باران
نم‌نم باران، دل‌انگيز
بر زمين عزيز
دست نوازش مي‌كشد
باران خواهد باريد

:: موضوعات مرتبط: شعر، ،
:: برچسب‌ها: انتهاي روياي الهه عزيز,
نویسنده : Mehr
اشك الهه من!

تقسیم کرد اشک

 

روزیه محقرش ، با گونه‌های سرد

 

 

 

برق چشمی سیاه خبر از

التیام درد داد و

انتظار در خم کوچه یی ، شاهد

 

 

:: موضوعات مرتبط: نبشته ها، دل نوشته ها، شعر، ،
:: برچسب‌ها: انتهاي روياي الهه عزيز, ناشناس, الهه, دل شكسته, عزيز, الهه, رويا, non,
نویسنده : Mehr
انتظار باران

زلالي نام تو خورشيد را به انزوا مي‌كشاند اما تو نيستي زمين دور سرم مي‌چرخد با تمام كوه‌هايش آسمان مي‌چرخد با كهكشان‌هايش دريا با ماهي‌هايش حالا از سر انگشتانم پرندگاني به تصرف آسمان برخاسته‌اند حالا من دور خودم مي‌چرخم مثل فانوسي راه گم كرده در برهوت شبي سياه تا شايد بتوانم ملوانان دريازده را به ساحل برسانم با شمايم آي ي... فانوس برافروزيد بادبان برافرازيد دريا در راه است دريا با پرياني لميده در آفتاب بعدازظهر به استقبالمان مي‌آيد خداي من مرده‌‌ها زير تابوت‌هايشان راه مي‌روند اين صداي مردگان است ‌ لااله الاالله حالا زندگان يكي‌يكي از كت و شلوارهايشان از پيراهن‌هايشان بيرون مي‌زنند با دهاني باز و خودشان را تشييع مي‌كنند مي‌بيني مهربان ! وقتي تو نيستي قانون جهان به‌هم مي‌ريزد! مرده‌ها به تشييع زندگان برمي‌خيزند! من منتظرم تا تو شروع شوي تا زمين به مدار خودش برگردد تا آسمان پرنده بروياند دريا ماهي من منتظرم تا تو شروع شوي تا آدم‌ها به كت و شلوارهايشان برگردند به پيراهن‌‌هايشان من منتظرم باران مهرباني

:: موضوعات مرتبط: شعر، ،
:: برچسب‌ها: انتهاي روياي الهه عزيز,
نویسنده : Mehr
حادثه-اتفاق

مرغِ دریایی به نرمی بال می‌زد روی دریا قلب من را داشت می‌برد با خودش آن سوی دریا عصر بود و داشت خورشید خیس می‌شد در دلِ آب قلب من در آب‌ها بود مثل یك ماهی ِ بی‌تاب ناگهان از اتفاقی قلبِ دریا باخبر شد لحظه‌ای احساس كردم موج‌هایش نرم‌تر شد مثل من گوش ایستادند گوش‌ماهی‌های ساحل یك پری در عمقِ دریا گریه می‌كرد از ته دل...

:: موضوعات مرتبط: شعر، ،
:: برچسب‌ها: انتهاي روياي الهه عزيز,
نویسنده : Mehr
خورشید خانوم ! يا خانوم خورشيد ؟

از پشت كوه دوباره خورشید خانوم در اومد با كفشای طلا و پیرهنی از زر اومد آهسته تو آسمون چرخی زد و هی خندید ستاره‌ها رو آروم از توی آسمون چید با دستای قشنگش ابرا رو جابه‌جا كرد از اون بالا با شادی به آدما نیگا كرد دامنشو تكون داد رو خونه‌ها نور پاشید آدم‌ها خوشحال شدن خورشید با اون‌ها خندید... سیداحمد میرزاده

:: موضوعات مرتبط: شعر، ،
:: برچسب‌ها: انتهاي روياي الهه عزيز,
نویسنده : Mehr