هواي ابري
باران خواهد باريد
زمين تشنه است
زمين دهان باز كرده است
تا سيراب شود از باران
نمنم باران، دلانگيز
بر زمين عزيز
دست نوازش ميكشد
باران خواهد باريد
زلالي نام تو خورشيد را به انزوا ميكشاند اما تو نيستي زمين دور سرم ميچرخد با تمام كوههايش آسمان ميچرخد با كهكشانهايش دريا با ماهيهايش حالا از سر انگشتانم پرندگاني به تصرف آسمان برخاستهاند حالا من دور خودم ميچرخم مثل فانوسي راه گم كرده در برهوت شبي سياه تا شايد بتوانم ملوانان دريازده را به ساحل برسانم با شمايم آي ي... فانوس برافروزيد بادبان برافرازيد دريا در راه است دريا با پرياني لميده در آفتاب بعدازظهر به استقبالمان ميآيد خداي من مردهها زير تابوتهايشان راه ميروند اين صداي مردگان است لااله الاالله حالا زندگان يكييكي از كت و شلوارهايشان از پيراهنهايشان بيرون ميزنند با دهاني باز و خودشان را تشييع ميكنند ميبيني مهربان ! وقتي تو نيستي قانون جهان بههم ميريزد! مردهها به تشييع زندگان برميخيزند! من منتظرم تا تو شروع شوي تا زمين به مدار خودش برگردد تا آسمان پرنده بروياند دريا ماهي من منتظرم تا تو شروع شوي تا آدمها به كت و شلوارهايشان برگردند به پيراهنهايشان من منتظرم باران مهرباني
مرغِ دریایی به نرمی بال میزد روی دریا قلب من را داشت میبرد با خودش آن سوی دریا عصر بود و داشت خورشید خیس میشد در دلِ آب قلب من در آبها بود مثل یك ماهی ِ بیتاب ناگهان از اتفاقی قلبِ دریا باخبر شد لحظهای احساس كردم موجهایش نرمتر شد مثل من گوش ایستادند گوشماهیهای ساحل یك پری در عمقِ دریا گریه میكرد از ته دل...
از پشت كوه دوباره خورشید خانوم در اومد با كفشای طلا و پیرهنی از زر اومد آهسته تو آسمون چرخی زد و هی خندید ستارهها رو آروم از توی آسمون چید با دستای قشنگش ابرا رو جابهجا كرد از اون بالا با شادی به آدما نیگا كرد دامنشو تكون داد رو خونهها نور پاشید آدمها خوشحال شدن خورشید با اونها خندید... سیداحمد میرزاده